-
راحیل ! راحیل !
سهشنبه 24 دی 1387 13:07
یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی . اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: راحیل .. ! راحیل .. ! راحیل .. ! مرد بازدیدکننده میپرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو میخواسته به اسم "راحیل" که...
-
شراکت!!!!
سهشنبه 24 دی 1387 12:25
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوج های جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند . بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند : » نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم...
-
حقیقت!!!
سهشنبه 24 دی 1387 12:08
دیوید کاستیونز یکی از خبرنگاران اخبار صبح دالاس داستانی درباره فرانک سیمانسکی، بازیکنی که در دهه 1940 در تیم فوتبال نوتردام در خط میانی بازی می کرد، دارد. داستان از این قرار است که روزی وی به عنوان شاهد در دادگاهی به جایگاه شهود احضار می شود و قاضی از او می پرسد: "آیا شما امسال در تیم فوتبال نوتردام بازی می...
-
آخر هفته !!!!
یکشنبه 22 دی 1387 13:49
در غروب یک روز جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد٬ وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم ." مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان...
-
عشق!!!
یکشنبه 22 دی 1387 13:10
پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست....
-
فلمینگ!!!!
دوشنبه 16 دی 1387 11:28
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید . پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد میزد و تلاش میکرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را...
-
تصمیم نابخردانه!!!!
دوشنبه 9 دی 1387 12:10
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه پایین میرود. شوهرش در آشپزخانه نشسته بود، در حالیکه یک فنجان قهوه هم در دستانش بود . در حالیکه به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود. زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را...
-
لیوان مشکلات!!!!!
یکشنبه 1 دی 1387 14:31
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب را به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید : به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند تقریبا 50 گرم. استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم،...
-
شب یلدا
شنبه 30 آذر 1387 22:12
عمریست تا براه غمت رو نهاده ایم طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم عمرى گذشت تا به امید اشارتى ماملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم در گوشه ء امید چو نظارگان ماه بى زلف سرکشش سر سودائى از ملال تا سحر چشم یار چه بازى کند که باز گفتى که حافظا دل سرگشته ات کجاست ؟ روى و ریاى خلق به یک سو...
-
ماهیگیر!!!!!
شنبه 23 آذر 1387 13:09
شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، آروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توی گاراژ خونه، قایق ام رو بستم به پشت ماشینم و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون. درهمین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد، بارونیه و رادیو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام روز...
-
اطلاعات لطفاْ !!!!
چهارشنبه 13 آذر 1387 14:08
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم . هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده . قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم . بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این...
-
فال!!!!
یکشنبه 10 آذر 1387 13:13
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی هر چند که هجران ثمر وصل برآرد آمرزش نقد است کسی را که در این جا در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد مفروش به باغ ارم و نخوت شداد تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا آلودگی خرقه خرابی جهان است از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ گردون ورق هستی ما در ننوشتی دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی یاریست چو حوری و...
-
سرمایه های ملی!!!!!
یکشنبه 10 آذر 1387 12:45
در زمان های قدیم، تاجری به روستایی که میمون های زیادی در جنگل های حوالی آن وجود داشت رفت و خطاب به مردم روستا گفت: من میمون های اینجا را خریدارم و حاضرم به ازای هر میمون ۱۰ دلار به فروشنده پرداخت می کنم. مردم روستا که جنگل مجاور روستایشان پر از میمون بود خوشحال شدند و به راحتی معامله را قبول کردند. به نظر آنها قیمت...
-
سیاست مدار!!!!!!
دوشنبه 4 آذر 1387 14:46
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند . پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت . یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چیز...
-
IQ!!!!!!!!!
یکشنبه 3 آذر 1387 14:48
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک...
-
عشق معلم!!!!!
شنبه 2 آذر 1387 11:01
هر جا قدم میگذارید بذر عشق بپاشید و قبل از همه در خانه خودتان.به فرزندان خود ، به همسر خود ، به همسایه های خود ، به هموطنان خود ، به مردم دنیا عشق بورزید... نگذارید کسی از پیش شما برود مگر اینکه خوشتر و امیدوارتر از وقتی باشد که نزد شما می آید. حتضور زنده و مجسم محبت خدایی باشید. محبت را در لبخند ، در چهره ، در چشمها...
-
شانس!!!!
چهارشنبه 29 آبان 1387 14:04
یک خانم 45 ساله یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود . در اتاق جراحی کم مانده بود مرگ را تجربه کند. او خدا را دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید . در وقت ترخیص خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عمل های زیر را انجام دهد. کشیدن پوست صورت - تخلیه چربی ها(لیپو...
-
ضرب المثل!!!!!
سهشنبه 14 آبان 1387 10:32
اگر توانستی یکبار سر مرا کلاه بگذاری شرم بر تو باد. اگر دوباره توانستی سرم کلاه بزاری شرم بر من باد. ضرب المثل آمریکائی
-
شیر تو شیر !!!!!!!!
دوشنبه 13 آبان 1387 13:45
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن. منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن. شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره مأموریت کارهات رو روبراه کن. معشوقه هم که تدریس خصوصی می کرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه می گه: من تمام هفته...
-
آرزوی کافی !!!!!!!
یکشنبه 5 آبان 1387 13:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: "دوستت دارم و آرزوی کافی برای تو می کنم." دختر جواب داد : " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم...
-
قدرت لبخند!!!!!
یکشنبه 5 آبان 1387 10:03
وقتی به دست دشمن گرفتار آمد او را در سلولی زندانی کردند. از نگاه های تحقیر آمیز و برخوردهای خشن زندانبانان فهمید که روز بعد اعدام خواهد شد. داستان را از زبان راوی اصلی آن بشنوید : اطمینان داشتم که مرا خواهند کشت. به همین خاطر خیلی ناراحت و عصبی بودم. جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری از بازرسی آنان در امان مانده باشد....
-
مدیریت!!!!
دوشنبه 29 مهر 1387 15:23
شاه عباس از وزیر خود پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟ وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند !! شاه عباس گفت: نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان می بایست به مکه می رفتند نه پینه دوزان، چونکه مردم نمی توانند کفش بخرند، ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت...
-
شرلوک هولمز!!!!
سهشنبه 16 مهر 1387 13:47
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ واتسون گفت: میلیون ها ستاره می بینم . هولمز گفت: چه نتیجه می گیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی...
-
اکثریت نادان و اقلیت خائن!!!!!!
پنجشنبه 11 مهر 1387 11:40
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اوریانا فالاچی روزنامه نگار برجسته ایتالیائی ، از وینستون چرچیل سئوال میکند: آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کار را نمی توانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور...
-
جانشین!!!!
شنبه 6 مهر 1387 11:20
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد کند و گیاه رشد کرده را در...
-
ادیسون!!!!
دوشنبه 11 شهریور 1387 16:06
ادیسون در سنین پیری پس از کشف چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه های شب از...
-
مادر!!!!!!
سهشنبه 5 شهریور 1387 09:53
آیا تا به حال از خود پرسیده اید که مادر برای شما چه مفهومی دارد؟ جواب شما به این سوال چه بوده؟ یکی از اعضای خانواده که بیشتر از همه دوستتان دارد؟ یا شاید یکی از صمیمی ترین دوستان شما؟ چندی پیش این سوال و سوالاتی دیگر در مورد مادر در یکی از مدارس انگلستان از بچه های حدود ده ساله پرسیده شد. به برخی از جواب ها توجه کنید....
-
اوج!!!!
یکشنبه 6 مرداد 1387 16:31
ادموند هیلاری اولین مردی بود که اورست، بلندترین قله جهان را فتح کرد. این عمل او با تاج گذاری ملکه الیزابت همراه بود و هیلاری، فتح خود را به او تقدیم کرد و به جایش، لقب سر گرفت. سال قبل هم هیلاری کوشیده بود صعود کند، اما موفق نشده بود. با این وجود، انگلیسی ها متوجه تلاش او شدند و از او خواستند برای مردم سخنرانی کند....
-
دنیا!!!!
شنبه 5 مرداد 1387 12:23
این شعر را درکتاب " ابرهای تردید " نوشته دکتر احمد بشیریه خواندم. دنیا چو حُبابی است و لیکن چه حُباب نی بَر سَر آب بلکه بَر روی سَراب وآنهم چه سَرابی است که بینند به خواب و آن خواب چه خواب ، خواب بَد مَست خَراب
-
خلقیات ایرانیان!!!!!!!
پنجشنبه 3 مرداد 1387 11:14
مهمونی می دیم ، اونهایی که دوست داریم و نداریم رو دعوت می کنیم . یواشکی به لباسای اونهایی که دوست نداریم می خندیم. بعد که رفتند با دوست های خودمونیمون می شینیم به حرفهاشون می خندیم! توی مهمونی واسه همدیگه جوک ترکی می گیم! جوک لری می گیم! اصفهانی ها رو مسخره می کنیم. می گیم کاشونی ها ترسواند! رشتی ها بی غیرتند! کردها...