مادر عادت داشت همه ی کارهای روزانه اش را یادداشت کند. چیز هایی که می خواست بخرد؛ کارهایی که باید انجام می داد و حتی تلفن هایی که می خواست بزند.
من هم از سر شیطنت ؛ همیشه سعی می کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم!
فقط برای اینکه در تنهاییش؛ و درست در یک لحظه ی معمولی که انتظارش را ندارد؛ او را بخندانم.
مثلا اگر در لیست تلفن هایش نوشته بود: زنگ به دایی جان؛ من جلویش می نوشتم ناپلئون! می شد زنگ به دایی جان ناپلئون!
یا در لیست خرید؛ نوشته بود خریدِ شیر؛ قبل و بعد...ش یک بچه و یک آفریقایی اضافه می کردم که بشود : خریدِ بچه شیرِ آفریقایی!
یا بار دیگر؛ زیر لیست کارهای مهمش نوشته بودم: پیدا کردن یک عروسِ پولدار برای پسر گلم !!
خلاصه هر بار بعد از خواندش که همدیگر را می دیدیم؛ می گفت:” اینا چی بود نوشته بودی! امروز حسابی خندیدم؛ خدا بگم چیکارت نکنه بچه! “
یک روز که سرمای شدیدی خورده بودم و سردرد امانم را بریده بود؛ به رسم مادر؛ کاغذی روی درِ یخچال چسبانده بودم؛ که هنگام ِخرید یادم بماند... کنار چیزهای دیگر؛ نوشته بودم : مُسَکِن برای سر درد !
کنارش خطِ مادر نوشته بود:
دردت به جانم...!
یه سری هم به من بزن مرسی.