-
رفتن - همیشه رفتن
پنجشنبه 3 خرداد 1386 11:59
-
جانی
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1386 14:33
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد...
-
معلم عزیزم
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 10:40
-
مدیریت!!!
سهشنبه 11 اردیبهشت 1386 16:44
به یک دانشجوی مدیریت و یک دانشجو فیزیک و یک دانشجو ریاضیات ، هرکدام 150 دلار دادند و از آنها خواسته شد که با استفاده از این پول، ارتفاع یکی از هتل های شهر را که دانشگاه در آن قرار داشت. بادقت محاسبه کنند. سه دانشجو با اشتیاق فراوان برای انجام این محاسبه دنبال تهیه ملزومات رفتند. دانشجوی فیزیک اول به یک مغازه ساعت...
-
جنسیت کامی !!!
یکشنبه 9 اردیبهشت 1386 19:08
استاد زبان فرانسه در مورد جنسیت اسمها توضیح میداد و پرسید: کامپیوتر مؤنث است یا مذکر؟ کلیه دانشجویان دختر جنس رایانه را به دلایل زیر مرد اعلام کردند: 1. وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستیم. 2. با اینکه داده های زیادی دارند اما نادانند. 3. قرار است مشکلات را حل کنند، ولی در بیشتر...
-
مسافر
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 17:21
از این مسافرت طولانی بالاخره برگشت. سفر خسته کنندهای بود و خیلی پرکار. دوست داشت وقتی به خانه رسید همه خانواده را ببیند. دوست داشت همه سر سفره شام دور هم جمع شوند و بعد یک چایی داغ خیلی میچسبید. از ذوقش نصف راه را پیاده آمده بود. ساکش روی دوشش سنگینی میکرد. وقتی او بالاخره به در خانه رسید انگار همه چیز آن طور که او...
-
خدا و شیطان !!!
پنجشنبه 9 فروردین 1386 18:08
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد : بله او خلق کرد استاد گفت: اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر خدای ماست , خدا نیز شیطان است شاگرد آرام نشست و...
-
سیاه و سفید
دوشنبه 14 اسفند 1385 11:28
این شعر توسط یک بچه آفریقایی که کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بوده سروده شده : وقتی به دنیا میام، سیاهم وقتی بزرگ میشم، سیاهم وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم وقتی می ترسم، سیاهم وقتی مریض میشم، سیاهم وقتی می میرم، هنوزم سیاهم ... و تو، آدم سفید وقتی به دنیا میای، صورتی ای وقتی بزرگ میشی، سفیدی وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی...
-
پیرمرد و جوانمرد
شنبه 12 اسفند 1385 13:11
مرد جوون : ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده ؟ پیرمرد : معلومه که نه ! جوون : ولی چرا ؟ ! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی ؟ ! پیرمرد : ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم ! جوون : میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه ؟ ! پیرمرد : ببین ... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت...
-
پروین
پنجشنبه 10 اسفند 1385 11:54
کتاب ضمیمه امروز روزنامه همشهری مربوط به پروین اعتصامی است . دو تا از شعرهای او را بسیار دوست دارم ، یکی مست و هوشیار و دیگری شعری که او برای سنگ قبر خودش گفته . مست و هوشیار محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی گفت جرم راه رفتن نیست ره...
-
؟!!
چهارشنبه 9 اسفند 1385 18:25
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد! نتیجه اخلاقی : برای اینکه بیکار بشینی و...
-
سوالات ابلهانه !!!!
چهارشنبه 9 اسفند 1385 17:06
ابلهانه ترین سوالات کاربران کامپیوتر در انگلیس شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از احمقانه ترین سوالاتی را که کاربران کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آنها پرسیده اند منتشر کرد. برخی از این سوالات آنقدر خنده دار است که حتی خود سوال کنندگان پس از فهمیدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف کرده...
-
آتش امید
سهشنبه 8 اسفند 1385 08:44
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره ای کوچک و خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه هر روز افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند اما کسی نمی آمد. سر انجام هنگامیکه از رسیدن هر یاری رسانی نا امید شد ، از تخته پاره های باقیمانده از کشتی برای خود کلبه ای ساخت. اما روزی که برای...
-
خلاقیت
چهارشنبه 4 بهمن 1385 11:37
هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند، جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد . برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، دوازده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمن 1385 10:32
-
زیاد فکر نکنید!!!!
شنبه 23 دی 1385 15:41
سلامت نیوز - محققان انگلیسی اعلام کردند: فکر کردن بیش از اندازه و شدید درباره یک موضوع به اتخاذ تصمیمات غلط و نادرست در مورد آن موضوع منجر میشود. به گزارش سرویس بهداشت و درمان خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، محققان کالج دانشگاه لندن در این زمینه اظهار کردند: تصمیمات ناخودآگاه و سریع، معمولاً دقیقتر و صحیحتر از...
-
نامه ای برای پدر
چهارشنبه 13 دی 1385 09:38
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت نامه هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت را باز کرد و با دستان لرزان نامه را خواند : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست...
-
بخت خوب ؛ بخت بد
سهشنبه 5 دی 1385 09:50
هر اتفاق بدی که در خانواده ما میافتاد، پدرم سرش را تکان میداد و میگفت « این هم از بخت خانواده ما » و این عبارت را برای هر موردی به کار میبرد و فرقی برایش نمیکرد که این اتفاق بد، به سادگی از دست دادن جای پارک اتومبیل باشد و یا مورد مهمی نظیر ورشکستگی و یا بیماری مزمن تنها دخترش. بخت خانواده ما بیتردید بخت خوبی...
-
اگر عمر دوباره داشتم
شنبه 2 دی 1385 10:15
دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است ، اما قطعه کوتاه "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف کرد . بخوانید : " آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد ....
-
معلم و شاگرد
شنبه 18 آذر 1385 10:30
دانش آموزان سال سوم ابتدایی در کلاس امتحان می دادند . معلم ناظر بر امتحان ، ساکت بر روی صندلیش نشسته بود . در آخرین ردیف کلاس ، پسری با صورت گلگون دیده می شد . او از آزمون هراسی نداشت بلکه می خواست برای رفع حاجت به بیرون کلاس برود . پسر خجالت می کشید و البته مشکل بیرون رفتن از کلاس را نیز داشت و نمی دانست چه باید بکند...
-
رقابت ویژه
سهشنبه 7 آذر 1385 16:17
چند سال پیش در بازی های پارا المپیک در " سیاتل " آمریکا 9 نفر در خط آغاز مسابقه دو صد متر آماده ایستاده بودند . با شنیدن صدای تفنگ آنان شروع به دویدن کردند . در میان این افراد یک جوان دیده می شد . او در حین مسابقه به زمین افتاد ولی باز از جا برخاست و مسابقه را ادامه داد . اما بار دیگر زمین خورد . از نگرانی شروع به...
-
گروه ۹۹
یکشنبه 14 آبان 1385 10:29
پادشاه یک کشور بزرگ از زندگی خود راضی نبود . اما علت آن را نیز نمی دانست . روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید . صدا را دنبال کرد و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد . پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟...
-
خدا و خانواده
یکشنبه 7 آبان 1385 16:18
ارزشمندترین چیزهای زندگی معمولا دیده نمی شوند و یا لمس نمی گردند، بلکه در دل حس می شوند. پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من می خواست که با...
-
تله موش
چهارشنبه 12 مهر 1385 10:47
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله...
-
سوال ساده
چهارشنبه 12 مهر 1385 10:18
در یک نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار: سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و کسی جوابی نداد ... چون در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟ در اروپای غربی...
-
فقط چند دقیقه !!!
سهشنبه 4 مهر 1385 15:15
لوییز زن نحیفی بود. با آن قلب ضعیف باید با دقت فراوان خبر مرگ شوهرش را به او میدادند. خواهرش با عباراتی شکسته، جملاتی ناقص و اشاراتی مبهم تا حدودی موضوع را برایش روشن کرد. ریچارد دوست همسرش هم آن جا بود. نزدیک او. او بود که وقتی خبر سانحه راهآهن را شنید سراسیمه به اداره روزنامه رفت و نام دیوید را در صدر اسامی...
-
حوصله
سهشنبه 14 شهریور 1385 13:25
بازرگانی موفق قبل از بازنشستگی به دعوت محافل مختلف قرار بود در بزرگترین ورزشگاه شهر برای معرفی تجریبات خود سخنرانی کند . آن روز ورزشگاه پر از جمعیت بود . مردم مشتاقانه منتظر سخنرانی بازرگان بودند . پرده ها کنار رفت . در مرکز صحنه توپ بزرگ آهنی آویزان بود . بازرگان در جریان صدای کف زدن بینندگان از پشت پرده بیرون آمد ....
-
شعبان بی مخ
یکشنبه 29 مرداد 1385 12:14
در خبرها خواندم شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ در ۲۸ مرداد ۱۳۸۵ در آمریکا مرد . تاریخ مرگ او برایم بسیار جالب و عبرت انگیز بود . ۲۸ مرداد .
-
زرنگی
سهشنبه 24 مرداد 1385 15:34
1 پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است 2 پدر به دیدار بیل گیتس می رود پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد...
-
حسنک کجائی ؟
یکشنبه 8 مرداد 1385 09:54
گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای...