ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند، به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت.
کشیش گفت: تا یک سال به هر کس که به تو توهین می کند، پولی بده.
تا دوازده ماه هر کس به جوان توهین می کرد، جوان پولی به او می داد. آخر سال، باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعد را بیاموزد.
کشیش گفت: به شهر برو و بریم غذا بخر.
همین که مرد رفت، پدر خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر به کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، پدر شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین کرد پول بدهم. اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم،بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.
پدر روحانی وقتی صحبت جوان را شنید، رو نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده ای، چون یاد گرفته ای به روی مشکلاتت بخندی!
مکتوب از پائولو کوئیلو
سلام . خوبی؟ چقدر قشنگه آدم به مشکلات بخنده!! کاش اول صبح و قبل از دعوا کردن با رئیس احمقم این قصه رو می خوندم شاید یواشتر دعوا می کردم!
موفق باشی