ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
زمانی که هواپیمای حامل نیروهای تروریست با ساختمان تجارت جهانی در نیویورک برخورد کرد، " ادوارد" بانکدار معروف در طبقه 56 ساختمان مشغول کار بود. بلافاصله فضا پر از دود و مه شده و آتش همه جا را در برگرفت. ادوارد متوجه شد که امکان نجات برایش بسیار کم است. در این لحظه مرگ و زندگی، تلفن همراه خود را بیرون آورده و سریع اولین تلفن را زد، اما همزمان،یک قطعه سیمان از سقف بر سرش افتاد و بیهوش شد. چندی بعد بهوش آمد، اطرافش تاریک بود و فریاد مردم شنیده می شد. او فهمید که وقت زیادی نمانده است و خواست دومین تلفن را بزند، اما بلافاصله به فکر مهمتری افتاد و نظر خود را عوض کرد و سومین تلفن را زد.
به دنبال یک صدای بلند، ساختمان تجارت جهانی فرو ریخت و حادثه "یازده سپتامبر" که آمریکا و سراسر جهان را تکان داد، به وقوع پیوست.
اعضای خانواده و دوستان ادوارد با غم و اندوه زیاد به نیویورک آمدند. تنها چیزی که از ادوارد سالم باقی مانده بود گوشی تلفن همراهش بود. آنها آخرین شماره تلفن هائی که ادوارد با آنها تماس برقرار کرده بود را گرفتند. یکی"رونار" دستیار ادوارد و دیگری "جک" وکیل خصوصیش بود. اما متاسفأنه، صدائی شنیده نمی شد .
اما سومین تلفن به چه کسی بوده و درباره چه صحبت شده است؟ دوستان ادوارد فکر کردند که موضوع این تلفن حتماً با حق مالکیت اموال کلان ادوارد ارتباط دارد. اما او فرزندی ندارد و پنج سال پیش خانمش از او جدا شده و فقط مادری دارد که فلج است و در شهر سانفرانسیسکو زندگی می کند.
بیل یکی از دوستان ادوارد با عجله به سانفرانسیسکو پرواز کرد و مادر ادوارد را پیدا کرد. پیرزن بسیار اندوهگین به او گفت: بله ، سومین تلفن را پسرم به من کرد.
بیل با جدیت گفت: ببخشید خانم، حق دارم موضوع این تلفن را بدانم. چون این برای حق مالکیت اموال کلان پسرتان بسیار مهم است. قبل از این او وصیتی ننوشته است. مادر ادوارد سرش را تکان داد و گفت: آقا، حرف پسرم به درد تو نمی خورد. او به اموالش توجهی نداشت و فقط یک جمله به من گفت.
بیل پرسید: او چه گفت؟
مادر ادوراد در حالی که اشک می ریخت، گفت: او به من گفت مادر دوستت دارم.
من هم گاهی به وصیت کردن فکر می کنم.خوشحال می شوم گاهی به من سر بزنی.
به این مطلبتون لینک داده شد.
با تشکر
خیلی زیبا بود.خیلی...گاهی این آخرین جملات آدمها در لحظه مرگ به اندازهی صحبتهای تمام عمر معنا دار و تکان دهنده است.
خیلی قشنگ بود مثل یک کاریکاتور دمباله دار