جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

جغد

همگان را برای مدتی و برخی را برای همیشه می توان فریفت اما همگان را برای همیشه هرگز

باخرد

تعطیلات تابستانی فرا رسیده بود ،"فراد" شانزده ساله به پدرش گفت: پدر می خواهم در تعطیلات شغلی پیدا کنم و دیگر از شما پولی نگیرم.

پدر فراد از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و به پسرش گفت: سعی می کنم شغل مناسبی برایت پیدا کنم. اکنون امکان یافتن کار مناسب بسیار کم است.

فراد سرش را تکان داد و گفت: نه پدر، می خواهم خودم شغلی پیدا کنم . با آنکه اکنون پیدا کردن شغل بسیار مشکل است، اما بعضی ها هنوز فرصت هایی دارند.

پدر با تعجب از فراد پرسید " چه کسانی ؟"

فراد با تبسم گفت : " کسانی که بیشتر فکر می کنند."

روزی فراد در روزنامه آگهی استخدامی را دید و آن را پسندید. در این آگهی آمده بود که فردا ساعت هشت صبح مصاحبه ای برای متقاضیان برگزار خواهد شد. صبح روز دیگر، فراد در ساعت یک ربع به هشت به شرکت رفت ، اما در آن زمان بیست پسر دیگر جلوتر از او بودند.

او در این اندیشه بود که چگونه توجه دیگران را جلب کند و در یافتن این کار پیروز شود؟ فراد ناگهان به اطراف نگاه کرد و فکری به ذهنش خطور کرد . کاغذی را در آورد و رویش با دقت چند کلمه نوشت و به سمت منشی شرکت رفت و با احترام گفت: خانم، لطفاً این کاغذ را به مدیر شرکت بدهید . بسیار مهم است.

منشی شرکت متوجه شد که این پسر جوان با دیگران فرق دارد و احساس اعتماد به نفس زیادی دارد. حرفش را قبول کرد و به دفتر رییس شرکت رفت.

وقتی که مدیر شرکت کاغذ فراد را باز کرد ، با خنده به منشی گفت: آن پسر جالب را صدا کنید، می خواهم با او صحبت کنم. منشی به آن کاغذ نگاه کرد و خندید. روی کاغذ نوشته شده بود : جناب رییس ، من شماره بیست و یک هستم، لطفاً قبل از دیدن من، هیچ تصمیمی نگیرید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد