ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یک پسر نروژی قصد داشت در انستیتوی موسیقی پاریس درس بخواند.
وی آموزش ندیده بود و برغم برخی توانایی ها و تلاش برای قبولی در امتحانات ، موفق به قبولی در کنکور دانشگاه نشد . این جوان نروژی بسیار افسرده شده بود و بی هدف در اطراف محوطه انستیتو گردش می کرد. همه پولهایش برای آمادگی امتحان صرف شده و آینده خوبی برای وی پیش بینی نمی شد .
او با دیدن شادی دانشجویان بیشتر احساس ناراحتی کرد .سپس با ویولونی که در دست داشت زیر یک درخت شروع به نواختن کرد. صدای غمگین و دلنشین ویولون وی در فضای انستیتو طنین انداز شد . از شنیدن این صدا شماری از دانشجویان لذت می بردند و بتدریج گرد پسر جمع شدند . موسیقی زیبا داستان یک پسر و زندگی وی را بیان می کرد . بعضی ها کم کم به ساک ویولون پسر پولی انداختند. در همان وقت، مردی از آنجا می گذشت او نیز با تحقیر چند سکه جلوی پای پسر انداخت. پسر نمایش خود را قطع کرده و به آن مرد نگاهی انداخت .
پس از چند دقیقه، کمان را خم کرد و سکه ها را برداشت. به آن مرد گفت: آقا! پولتان را جا گذاشتید! آن مرد پول را از پسر گرفت، اما دوباره به زمین انداخت و مغرورانه به پسر گفت : این پول مال تو است ، خودت از روی زمین بردار . مردم از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شدند و می خواستند این مرد بی ادب را ادب کنند.
در همین وقت، آن پسر نروژی رو به مرد کرد و با احترام گفت: آقا، از کمکتان سپاسگذارم. چند دقیقه پیش، من پول شما را از روی زمین برداشتم و اکنون لطفاً شما این کار را برای من انجام دهید . مرد نادان از شنیدن حرف پسر بسیار خجالت زده شد و در مقابل نگاه دیگران ، پول را برداشت و در جعبه ویولن پسر گذاشت و بسرعت ناپدید شد.
در این میان مردی که معلم انستیتوی موسیقی پاریس بود ، مراقب رفتار پسر بود و این موضوع توجه وی را جلب کرد و احساس کرد که چنین فردی که با افتخار از حق خود دفاع می کند ، فرد گرانبهایی است. استاد پسر نروژی را به خانه برد و ویولن نوازی را به وی آموخت . به کمک استاد ، جوان نروژی چندی بعد در امتحان ورودی یکی از دانشگاه ها پذیرفته شد و در آینده شهرت زیادی بدست آورد .