ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
حکایت کنند نکو جوانمردی را که سوار بر اسب از بیابانی میگذشت به قصدِ آبادی بالا دست. صلات ظهر بود و نهایتِ تشنگی، که در بنسایۀ خاربتهای به گوش نالهای شنید و به چشم خسته مردی زخمی و افتاده دید که از قرار او نیز قصدِ آبادی بالا دست را داشت.
جوانمرد گفت: « از پا افتادهای. که پیادهای و خسته. من نیمی بیشتر را سواره بودهام و سزاست تا تو لختی را بر پشت اسب طی کنی که هم راه را همسفر و همراه باشی و هم حیات از این برهوتِ بلا به در برده باشیم» پس مردِ افتاده بر اسب شد و مردِ سوارِ صاحبِ اسب در قفای او.
زمانی اما هنوز نرفته بود که همراهِ نارفیق، پی به میانِ اسب کوفت و افسار به تاخت گرفت و جوانمردِ صاحبِ اسب را بهجای گذاشت و به آنی در آن دشت بیخداوندی، صاحب و خداوند اسبی شد که تا لحظهای پیش نبود.
جوانمرد به شتاب و گامی چند در پی اسب و سوارِ بیمروتِ بیمعرفت دوید. اما چه سود؟ پس نفس بریده به زانو نشست و ندا در داد که: «ای مرد! این نه راه طریقت بود که تو کردی.»
مرد راهزن لگام و دهانۀ اسب برکشید و از همان بالای زین به پوزخندهای رندانه جواب داد: «ساده مردا که توئی! چه امید بستهای که من تا ساعتی دیگر اسب را به بازارِ بالا دست بفروشم و تا تو خود به آنجا رسانی دربیابان آنسوترک ده، اسب دیگری را صاحب شدهام.»
جوانمرد عرق از پیشانی گرفت و گفت: « برو آسوده باش و تو را از من و اسبم هیچ عذاب وجدان نباشد که من از تو گذشتم و حتی به رضا و خرسندی اسب بر تو حلال کردم. ولی تو و دوستی خدا را که در میدان ده بالا دست، به وقت فروختن اسب، حکایتی از این رندی و رهزنی نکنی. که شاید بهخیال خود شهکار و عیاری کردهای ولی ای بسا که اگر به گوش کسان برسد، دیگر کسی به کسی رحم و مروت نکنند و چه بسا پیادههای خسته و تشنه، در بیابانهای بیانتها بمانند و سوارههای بر اسب، در آنها بنگرند و بیهیچ شفقتی از آنان درگذرند، و حتم که دیگر هیچ سواری دست پیاده نگیرد و جوانمردی بمیرد. . . »
سلام
معرفی وبلاگ شما را در روزنامه شرق تبریک می گویم. این وبلاگ مضامین زیبای اخلاقی را به بهترین نحو ممکن بیان می کند و در انسان کنشی برای غلبه بر هر گونه اینرسی ایجاد می کند. همچنین خواهش می کنم منبع مورد استفاده را پای هر مطلب بنویسی من فکر می کنم اینکار ارزش کار شما را دو چندان می کند چرا که خود نهایت عمل به اخلاق است و اینکه دیگران هم از این منابع فیض خواهند برد.
و یک درخواست شخصی اینکه منبع متن زیبای (مغایرتهای زمان ما) را برام میل کنی.
سلام، امروز وب لاگتونو تو روزنامه شرق دیدم، خیلی خوشم اومد، از خوانندههای پروپاقرص وب لاگتون شدم...
سلام / از طریق روزنامه ی شرق با وبلاگتان آشنا شدم / از آشنایی با شما خوشحالم / سرفرصت با دقت بیشتر میخوانم و مزاحم می شوم
سلام دوست عزیز
مطالب جالب و فوق العاده ای می نویسی
میتونم لینک وبلاگ شما را در وبلاگم بگذارم؟
ممنونم
به منم سر بزن
خوش باشید