ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مرد موقع برگشتن به اتاق خواب گفت : ُمواظب باش عزیزم ؛ اسلحه پر استُ .
زن که به پشتی تخت تکیه داده بود گفت : ُاین را برای زنت گرفته ای ؟ُ
مرد گفت : ُمی خواهم یک حرفه ای استخدام کنم .ُ
زن گفت : ُمن چطورم ؟ُ
مرد پوزخندی زد و گفت : ُبامزه است ؛ اما کدام احمقی برای آدم کشتن یک زن را استخدام می کند ؟ُ
زن لب هایش را با زبانش مرطوب کرد ؛ لوله اسلحه را به طرف مرد گرفت و گفت : ُزن توُ
جفری وایت مور
سلام دوست عزیز...
خیلی قشنگ نوشتی....
وبلاگ R@YH@N آپ شد اما این بار در بلاگ جدید خوشحال میشم بیاید و سر بزنید موفق باشی
این هم آدرس جدیدم
http://not-justice.mihanblog.com/
با سلام .من به تازگی از وبلاگ شما استفاده میکنم خیلی خیلی عالیه.ممنون از زحماتتون.امید وارم موفق تر باشید
از راه الماس به اینجا آمدم . وبلاگتان را بخاطر تلاش صادقانه و البته تخصصی در ادبیات داستانی میپسندم . بزودی لینکتان را خواهم داد تا آمدن پیش شما از یادم نرود . پیروز باشید .